صدف ایندرا
صدفها - داستان / داستانهای حیوانات
ایندرا، یک بچه صدف کوچک بود. او برای زندگی، تختهسنگ بزرگی را در رودخانة پر از صدف و صخره انتخاب کرد. «آنادی»، بزرگترین و قدیمیترین صدف و«فیروز» صدفی زیبا به او خوشآمد گفتند. روزی ایندرا، دانة شنی بلعید و احساس ناراحتی کرد. دوستانش به او گفتند که اگر منتظرباشی در آینده از موضوعی شگفتزده خواهی شد. اما «ایندرا» دانهاش را بیرون انداخت هربار که دانه شنی را میبلعید، احساس ناراحتی میکرد و آن را بیرون میانداخت. تا این که یک روز در دهان «فیروز» مروارید درخشان و زیبایی را دید و ناراحت شد که چرا تحمل نکرده است و تصمیم گرفت که اگر یک دانة شن را بلعید، منتظر بماند تا صاحب مروارید زیبایی شود. داستانهای این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.