همه چیز، مگر عشق ...
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، ماجرای فیزیکدانی برجسته به نام «آلنباتون» است. او عضو گروه «بینگوبس» است. ذهن ناخودآگاه او در حین خوابگردی به محلّی حفاظت شده میرود. او در آنجا در معرض تشعشات اتمی قرار میگیرد و در بیمارستان ارتش بستری شده و در آستانة مرگ نامرئی قرار میگیرد. باتون دچار هذیان شده و بیمارستان توسط اشعههای نامرئی را نتیجة گناهان و اعمال گذشتة خود میداند و بیشترین حجم هذیان او مربوط به ابزار عشقش به دختری به نام «دنیس» است که در ارائه اطلاعات به ارتش، وجود او را نادیده گرفته بود.