تو متفاوت هستی و این فوقالعاده است
شیپورچی یک کرهاسب کوچولو مثل بقیة کرهاسبها بود. با آنها بازی میکرد. مسابقه میداد و آنها با او مثل برادرشان رفتار میکردند؛ اما دردسرها از صبح روز تولد یک سالگی شیپورچی شروع شد. از وقتی که برآمدگیای در قسمت بالای پیشانی او شروع به رشد کرد، آن برآمدگی بزرگ و بزرگتر میشد و وقتی پاییز از راه رسید، آن برآمدگی شاخی کاملا بلند شده بود. بهترین دوستان شیپورچی همگی چنان به او نگاه میکردند که گویی او جانوری زشت و ترسناک است. از آن به بعد، شیپورچی اوقاتش را در تنهای سپری کرد و دوست نداشت که متفاوت باشد. تا این که شبی اصطبل آتش گرفت و شیپورچی با استفاده از شاخش در اصطبل را شکست و دوستانش را نجات داد. شیپورچی از آن به بعد فهمید متفاوت بودن خوب است.