دارکوب خانم خوشگل دیگه نداره مشکل
داستانهای حیوانات / حیوانها - شعر
در یک جنگل دورافتاده و زیبا، که پر از درختهای سر به فلک کشیده و کهنسال بود، حیوانات بسیاری با خوشی در کنار یکدیگر زندگی میکردند که با یک دیگر دوست بودند و در کارها به هم کمک میکردند. اما یک روز حیوانات جنگل در غیاب دارکوب خانم جلسهای تشکیل دادند و چون گمان میکردند که او با نوک زدنش به تنۀ درختان آسیب میرساند، تصمیم گرفتند او را از جنگل بیرون کنند. آنها این کار را کردند، اما پس از مدتی متوجه شدند که درختان جنگل روز به روز زردتر میشوند. حیوانات، همگی، به سراغ جغد دانا رفتند و علت را از او جویا شدند. جغد گفت که درختهای جنگل کرم گذاشتند و تنها دارکوب خانم میتواند آنها را از بین ببرد. فردای آن روز همۀ حیوانات نزد دارکوب رفتند و از او عذرخواهی کردند.دارکوب نیز آنها را بخشید و قرار شد هرچه سریعتر به جنگل بازگردد و با خوردن کرم درختها از خشک شدن آنها جلوگیری کند. بخشی از داستان در قالب شعر به رشتۀ تحریر درآمده است.