چهار روایت از شب سال نویی که بر نیما گذشت یا نگذشت
در این مجموعه 18 داستان کوتاه فارسی با مضامین اجتماعی و فلسفی گرد آمده است. برای نمونه در داستان "هفت تیر" میخوانیم: "یک کامیون زرد قناری، جلوی ما، دود میکرد و آهسته و سنگین میرفت. پشتش نوشته بود: "زندگی، سرابی بیش نیست". زیرش خودش را معرفی میکرد: "شبگرد تنها" از سر و صدای ناهنجار موتور دودزایش گریختم، گفتم: اهه! همین چند ساعت پیش، تو این مجله خوندم: زندگی سرابی بیش نیست. یکی از بچهها گفت: "انگاری همه فیلسوفان جهان دست به دست هم دادن تا پشت این کامیونها را، شعارنویسی کنن. حالا اگر گفتین این شعار کدم شونه؟... یکی گفت: "شوپنهاور" یکی گفت "کافکا" یکی گفت: "سورن کییرکهگار" رسیدیم به قهوه خانه "آب سرا". ضمن نوشیدن چای، مجله دستم بود. ترجمه شعری از این قرار بود: "قناری کوچک توی زرد تنهایی، بیهوده، گریه میکرد، پرسیدم: "چه میخواهی؟" ـ "هفت تیری خواست." هفت تیرم را به او دادم و او خودش را کشت. در گوشه قفس، یادداشتی گذاشته بود: "زندگی سرابی بیش نیست". همین موقع، کامیون زرد قناری هم از راه رسیده و رانندهاش ـ همان شبگرد تنها ـ با هیکل گنده و سبیلهای از بناگوش در رفته، وارد شد. با چند تا متلک آبدار، به شاگرد قهوهچی، دستور چلوکباب برگ و کوبیده داد، با همه مخلفات.... وقتی پول میز را پرداختیم و پا شدیم، شاگرد قهوهچی، از "شبگرد تنها" پرسید: "مطمئنی چیز دیگری نمیخواستی؟" گفت: "مثلا چی؟" من گفتم: مثلا هفت تیر. همه زدند زیر خنده و خودش چنان رعد آسا میخندید که قاه قاه خندهاش، بیرون، توی درهها میپیچید".