55 افسانه ترکمنی برای نوجوانان
افسانهها و قصههای ترکمنی
موشی در صحرایی زندگی میکرد. صحرا امن و پر از غذا بود و هیچ خطری جان موش را تهدید نمیکرد، هیچ گربهای در آن صحرا نبود و موش با خیال راحت میخورد و میخوابید و به حشرات و جانوران کوچکتر از خود زور میگفت و هر روز چاقتر و مغرورتر میشد. او یک روز با صدای بلند شروع به لافزنی کرد و گفت: دیگر وقتش رسیده که گربهای گیر بیاورم و پوزهاش را به خاک بمالم تا دیگر هیچ گربهای جرات نکند، موش بخورد. چند روزی گذشت و از هیچ گربهای خبری نشد. دوباره موش شروع به لافزنی کرد. یک روز به طور اتفاقی گربهای موش را دید. موش در حال خودستایی و رجزخواندن برای گربهها بود. گربه از حرفهای موش خندهاش گرفته بود. گوشهای به کمین نشست و در یک فرصت جستی زد و گردن موش را به دندان گرفت و بیاعتنا به التماسهای موش او را با خیال راحت خورد و بعد سبیلهایش را لیس زد و به راهش ادامه داد. این مجموعه مشتمل بر 55 قصه و افسانة ترکمنی، برای نوجوانان است. برخی از عنوانهای این داستانها عبارتاند از: پیرمرد و مار سفید، قورباغة نادان، پادشاه مرغها، شغال و پرنده، سه شرط روباه، و پادشاه و بقچه.