... و اینجا چه آسان میتوان خوشبخت بود
"... و اینجا چه آسان میتوان خوشبخت بود" داستان مردی است که با قطار به مسافرت پرداخته است اما در بین راه و در چند مایلی شهری، قطار احتیاج به تعمیر پیدا میکند. مسافرها مجبور به ترک قطار میشوند و چون تعمیر، چند ساعتی وقت احتیاج دارد، قهرمان داستان تصمیم میگیرد از شهر نزدیک، دیدن کند. او وارد فروشگاهی شده و در یک صندلی ماساژ به استراحت میپردازد. گاه دکمههای روی دستهی صندلی را میفشارد ولی هیچ اتفاقی نمیافتد تا زمانی که چند پلیس در مقابلش میایستند و از او میخواهند برای انجام برخی تشریفات با آنها همراه شود. در ادارهی پلیس او متوجه میشود، شهری که در آن حضور دارد، بسیار عجیب و متفاوت با دیگر شهرهایی است که تا به حال دیده است. بازرس پلیس شروع به بازجویی از وی میکند و در مقابل حیرت او اظهار میدارد که سه قتل مختلف در شهر اتفاق افتاده و چون او دکمهی اعتراف صندلی را فشرده پس حتما قاتل است و باید به جرم خویش اعتراف کند. در این میان قانون فقط به او اجازه میدهد که وسیلهی قصاص خود را انتخاب کند. هرچه مرد تلاش میکند تا به آنها بفهماند که مسافر است و باید به قطار برسد کسی حاضر به شنیدن حرفهایش نمیشود. کتاب پیش رو مجموعهی نه داستان کوتاه است که بین سالهای 1382 و 1384 به رشتهی تحریر درآمدهاند. عنوان این داستانها عبارت است از: اینجا چه آسان میتوان خوشبخت بود 1؛... و اینجا چه آسان میتوان خوشبخت بود 2؛ ضد خاطره؛ سفر تفریحی آقای دال و خانواده؛ این داستان عنوان ندارد؛ پژوهشی ژرف در اساطیر یونان؛ سرانجام پروتسه؛ سیزیف و خرسنگ؛ و آری، این چنین نیز هست اخوی!