آخرین رویای فروغ
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، رمانی برای نوجوانان و داستان زنی است که برای دیدن عشق دوران جوانیاش به شهری در شمال میرود. بیماری او، که در آنجا وخیمتر هم شده، باعث میشود تا خانوادهاش شبی در آنجا دور او جمع شوند. مردی که سالها پیش عاشق او بوده نیز به همراه دخترش در آن شب به آنها ملحق میشود. این رمان، داستان آدمهایی است که سرشار از عشق و نفرتاند. آنها به دنبال عشقهای از دست رفتهاند، عشقهایی که هرگز فراموش نکردهاند و تنها با رویای آنها زندگی میکنند. در داستان میخوانیم: «مرد تعریف میکند که یک سال پیش یک روز عصر با پسرش میآیند آنجا و توی ساحل مینشینند؛ شاید همان اطراف، نزدیک جایی که «امیر» و دوستانش نشسته بودند. آنوقت مرد به سرش میزند که با پسرش بروند توی آب».