چشم دریا
داستانهای فارسی - قرن 14
مادر «مرجان» و «مجید» پس از جدایی از همسر اولش به عقد مردی به نام «انوشیروان» درمیآید. انوشیروان که سعی میکند به بچهها نزدیک شود از مرجان میخواهد تا دیگر سر کار نرود و هرچه نیاز دارد به مادرش بگوید تا برایش فراهم کند. مجید و مرجان از حس ترحم انوشیروان ناراحت میشوند، اما به روی خودشان نمیآورند. تااینکه در گفتوگویی مرجان متوجه میشود که انوشیروان دختری 19 ساله به نام «کهربا» دارد و این در حالی است که مادرش به او گفته که انوشیروان فرزندی ندارد و... .