خانم کوچولوی ریزه میزه
داستانهای تخیلی
خانم کوچولوی «ریزهمیزه» بسیار کوچک بود و در لانة یک موش در خانهای در مزرعه زندگی میکرد. او بسیار تنها بود، بنابراین روزی تصمیم گرفت از خانه خارج شود. او به سختی خود را به بیرون از خانه رساند و وارد طویله شد. در آنجا با گربهای بزرگ مواجهه گردید و فریاد کشید. آقا کوچولوی «پرزور» که هر روز برای خرید تخم مرغ به مزرعه میآمد، با کشیدن صدای فریاد به سوی طویله رفت و گربه با دیدن او پا به فرار گذاشت. ریزهمیزه داستان تنهایی خود را برای پرزور بازگو کرد. از آن پس پرزور هرهفته ریزهمیزه را نزد دوستانش میبرد و در یکی از روزها بالاخره خانم کوچولوی ریزهمیزه را نزد آقاکوچولوی ریزهمیزه برد. از آن پس خانم کوچولوی ریزهمیزه دیگر تنها نبود و دوستان بسیاری داشت.