کودتا
داستانهای فارسی - قرن 14
موهای سفیدش که بین تارهای موی سیاهش پنهان شده بودند، تذکری برایش بود که دیگر جوان نیست. جلوی آینه قرار گرفت و چهره در هم شکسته و موی سپید را دید. در ایستگاه بازرسی دادگاه خانواده، با آن ازدحام بعد از بازرسی بدنی و وسایل، به حیاط ورودی دادگاه وارد شد. با دیدن زنان و مردانی که برای امور مربوط به حقوق خانواده به آن مکان مراجعه کرده بودند، در او زمینههای بیشتری برای اضطراب و استرس ایجاد شد. به سختی برای بالا رفتن از پلههای دادگاه قدم بر میداشت. ریهها و قلبش حالت عادی نداشت و احساس میکرد سرب به ریههایش میفرستد. اکسیژنی وجود نداشت اما خفه نمیشد تا به محضر قاضی در شعبه ذکر شده در احضاریه برسد.