قصهی تقریبا واقعی مادربزرگ
این کتابچه که با کاریکاتورهایی به طبع رسیده حاوی طنزی است از این قرار: "...در نود و شش سالگی وزن مادربزرگ من به علت از دست دادن حواس پنج گانه به سی و سه کیلو رسید. و از آن پس سالی یک کیلو از دست داده است. اگر همین طور پیش برود در سال دو هزار و بیست و هشت میلادی خورشیدی وزنش به یک کیلو میرسد. و سال بعد از آن بدون احتساب وزن روحش به کلی بدون وزن میشود و در آن صورت طبیعتا با چشم غیر مسلح غیر قابل دیدن میشود. این حالت را تقریبا همان مرگ مینامند. پس از مرگ...روح مادربزرگ من به علت بی وزنی به جهنم سقوط نکرد. این روح تا مدتی در خلا سرگردان بود تا عاقبت به دروازه بهشت رسید. و در آن جا چون بار گناهی بر دوش بی وزنش نبود با وجود از دست دادن حواس پنج گانه و کل حافظه مورد آمرزش و رحمت خداوند قرار گرفت و به بهشت راه داده شد".