قصههای شاهنامه: داستان برزو و سیاووش
داستانهای فارسی - قرن 14
"برزو" ـ فرزند سهراب و شهرو ـ سرگذشتی شبیه سهراب دارد. به این ترتیب که سهراب، پیش از جنگ با ایرانیان، در سرزمین "شنگان"، به دختری با نام "شهرو" دل باخت و حاصل این دلباختگی، تولد فرزندی با نام برزوست. سهراب به هنگام رفتن از شنگان، انگشتر خود را به شهرو داد تا نشانی از وی باشد. زمانی که کودک به دنیا آمد، مادرش تا هشتسالگی نسبش را از او پنهان داشت زیرا میترسید که برزو برای خونخواهی پدر (سهراب) به جنگ رستم برود. زمانی که افراسیاب هنگام فرار از برابر رستم به شنگان رسید و برزو را آنجا دید، وی را به جنگ رستم فرستاد که حاصل این نبرد شکست برزو در برابر رستم است. از طرفی "سیاوش" ـ پدر کیخسرو و فرزند کیکاووس ـ نزد رستم پرورش یافت. در این حال همسر دیگر کیکاووس یعنی سودابه عاشق او شد، اما سیاوش به خواهش او تن درنداد و سودابه او را نزد پدر به ناپاکی متهم ساخت. سیاوش به فرمان کیکاووس برای اثبات بیگناهی خویش، از آتش گذشت و از آن تندرست بیرون آمد. سپس به جنگ افراسیاب رفت. افراسیاب نیز در مقابل او صلح را پذیرفت. پس از آن، پیران ویسه، دختر خود یعنی "جریره"، و افراسیاب دختر خویش، "فرنگیس"، را به سیاوش دادند که از جریره، "فرود"، و از "فرنگیس"، "کیخسرو" به دنیا آمد. پس از آن سیاوش از افراسیاب، اجازهی سفر خواست و به ختن رفت و در آنجا قلعه و کاخی استوار با نام "گنگدژ" را بنا کرد. سپس شهر دیگری که بعدها "سیاوشگرد"، خوانده شد ساخت و همانجا مسکن گزید. اما "گرسیوز بر او رشک برد و افراسیاب را به کشتن او براگیخت. افراسیاب نیز سرانجام سیاوش را کشت و همین امر باعث جنگهای بسیار میان ایران و توران گردید. داستان حاضر اقتباسی است از داستان برزو و سیاوش که بر اساس متن شاهنامهی فردوسی به نگارش درآمده است.