تارا
"تارا"، دختر جوانی که دل در گروی عشق پسرعموی سفرکردهی خویش دارد، پس از فوت پدر با دخالت مادر در خصوص ازدواجش با "فرهاد" روبهرو میشود. مادر تمام روابط خود و خانواده را با خانوادهی عمو قطع کرده و تارا را مجبور به ازدواج با یکی از پسران فامیل خویش به نام "فریدون" میکند. تارا ناچار تسلیم میشود اما هرگز نمیتواند عشق فرهاد را حتی پس از به دنیا آمدن فرزندش از دل بیرون کند. همسر وی که تمام مدت با سردی و بیتوجهی تارا روبهرو است، به آهستگی نسبت به خانه و خانوادهاش سرد شده تا جایی که شبها دیر به خانه بازگشته و به اعتیاد روی میآورد. تارا بیتوجه به اطرافش روزگار میگذراند تا زمانی که خبر بازگشت فرهاد تحولی در وی ایجاد میکند. این تغییر و شادابی آنقدر عیان است که از چشم هیچکس دور نمیماند. پس از گذشت چند روز او متوجه میشود که باید به زندگی با همسر خویش ادامه دهد و پسرعمو را نیز تشویق میکند تا گذشته را فراموش کرده و ازدواج کند. مدتی بعد مادر تارا به علت عارضهی سکته در بیمارستان بستری شده و چون گمان میکند دیگر زنده نخواهد ماند به وی اعتراف میکند که پس از به دنیا آمدنش به علت زیبایی زیاد همهی توجهها به او جلب شده و مادر از این که حتی توجه پدر تارا را نیز از دست داده دچار حس حسادت شده و جلوگیری از ازدواج تارا و فرهاد را بهانه قرار داده تا انتقام بگیرد. دختر از شنیدن این حرفها برجا میماند و پس از آن روز هرگز حاضر به دیدن مادرش نمیشود. کتاب پیش رو دربردارندهی شش داستان کوتاه با عنوان تارا، حسرت، باز شروعی دیگر، سفیدپوشها فرشته نیستند، هیچوقت نشنید...، و درشکه است.