در دامنههای البرز
در «دامنههای البرز» کودکی یادآور خاطرات خود دربارة مادربزرگش است؛ مادربزرگ چه مهربان بود، یادش به خیر آن روزها که مادربزرگ ما را به باغ میبرد تا از درخت، تمشک بچینیم، سبد میداد تا درون سبد را پر از میوههای درختان باغ کنیم، یادش به خیر، چه روزهای زیبایی بود، با هم به گردش میرفتیم، شاد بودیم و خوشحال، مادربزرگ چقدر حکایتها و قصههای شیرین و شنیدنی را برایمان تعریف میکرد، توانمندی او در آشنا کردن ما با خصلتهای خوب و انسانی نمونه بود. صد افسوس که اینک او در کنار ما نیست و در سن 96 سالگی از پیش ما رفته است. حال باید در امامزاده کنار او بنشینیم و با او سخن بگوییم. مجموعة حاضر شامل نه داستان کوتاه تحت این عناوین است: رویای یک دیدار؛ حوض آبی مدرسه؛ مهرماه؛ هلوی مخملی؛ کتانیهای سفید من؛ در عمارت کلاه فرنگی؛ ماشینی برای عروس؛ گر حکم شود؛ و در دامنههای البرز.