شصت
داستانهای فارسی - قرن 14
با لباس فرم مادرهای تبعید شده، به آی سی یو روبروی دکتر ایستاده بودم؛ یک روپوش صورتی بلند با سر آستینهای گشاد که برای ورود به بخش باید میپوشیدم. بهعلاوه کاور های پلاستیکی یکبار مصرف آبی نفتی روی کفشها. به حرفهای دکتر گوش میدادم؛ اما از میکروبی که بتواند وارد مغز نوزادی یک کیلو و 400 گرمی بشود و خطری که دکتر میگفت، هیچ تصوری نداشتم. دکتر جملهاش را این طور کامل کرد: باید هر چه زودتر جلوی این آتش شعلهور رو بگیرید. وضعیت خیلی خیلی خطرناکه مامان زینب. فکر کنید یک خونه آتش گرفته و داره می سوزه. یک ثانیه هم یک ثانیه است.