ماجرا از این قرار بود که...
در«ماجرا از این قرار بود که...» نوشتة سامان م. ک. عاصی، موضوعاتی اجتماعی و فردی به گونهای طنزگونه مطرح شده است. در این کتاب راوی، داستان مسافری را که از یک مبدا نامشخص آمده است، روایت میکند و به این علت که خود را نویسندة تنبلی میداند، فقط بخشهایی از زندگی مسافر قصهاش، بخشهای مهم و اتفاقات مهم زندگی و برخوردهای مسافر را نقل میکند، برای این که خواننده ماجرا را درک کند بعضی از خوابهایی را که مسافر دیده روایت میکند، مسافر قصة راوی خیلی دلنازک و حساس است، اما هیچوقت گریه نمیکند، هروقت چیزی دلش را به درد میآورد و غمگین میکند به جای آن که به گریهاش بیندازد تاثیرش را روی اعضای بدنش میگذارد. مثلا در پی خواندن داستان پینوکیو دماغ او مثل دماغ پینوکیو بزرگ شده و درست وسط صورتش قرار میگیرد.