توپ پاشنه، سمت، ساعت دو
داستانهای فارسی - قرن 14
«حبیب مسلمی مهناوی»، در سمت توپچی نیروی دریایی به خدمت مشغول است. «هاجر»، مادر حبیب، همواره او را به تشکیل زندگی و ازدواج با دختر عمهاش «نبات» تشویق میکند. حبیب به نبات اظهار علاقه میکند، اما این در حالی است که نیروهای عراقی در اروندرود، آمادۀ حمله به خرمشهر هستند و او بایستی دفاع از میهنش را بر علایق شخصیاش ترجیح دهد. در بخشی از داستان میخوانید. «پس چرا از وقتی پا گذاشته بود رو ناو و سلام پرچم داده بود، از وقتی لوله بلند توپ 35 را تو آسمان مه گرفته و شرجی سر صبح دیده بود، یکهو انگار یکی چنگ انداخته بود به دلش؟ ها بله! درست همین است. از همان وقت شروع شده بود دلشورهاش. بیقرار عرض پاشنۀ ناو را دو سه بار که رفته بود و آمده بود تا زیر لولۀ توپ و دقیق که نگاش کرده بود، مانده بود معطل. لولۀ توپ از روز پیش انگار کش آمده بلندتر شده بود. اریب مثل یک ستون فولادی بلند، خم شده بود رو به اروند، رو به سمت ساعت 2». داستان حاضر مربوط به اولین روز درگیری رزمندگان اسلام با نیروهای عراقی در اروند رود است. این داستان، اپیزود اول از رمان «خرمشهر» است و عنوان آن برگرفته از یک اصطلاح دریایی است.