نگهبانان تایگا
داستانهای انگلیسی - قرن 21م.
مأموریت نجاتِ اول، حسی را در استیسی بیدار کرد؛ اینکه از دست دادن خانواده چقدر غم انگیز است و نجات پیدا کردن چقدر شیرین است. از آن روز به بعد، استیسی و گله گرگها، برای کمک به همسایگان تایگاهی شان، در جنگل پرسه میزدند. این بهترین زندگی ای بود که استیسی میتوانست تصور کند، اما همه چیز آن طور که انتظارش را داشت پیش نرفت. زوزهای وحشتناک، سکوت پایگاه را درهم شکست. استیسی و گرگها از جا پریدند و گوشهایشان را تیز کردند. امیدوار بودند که خواب دیده باشند، اما استیسی میدانست چه شنیده...