خورشید دوباره میتابد
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
در داستان «بس ناجوانمردانه» میخوانیم: «علی» روی تاب میخندید و صدای جیرجیر آن را درمیآورد. پدرش استخوانهایش ضعف میرفت و میلرزید. او حوصلة بچه را نداشت، «سیاوش» از راه رسید. به او خبر داد که دیروز مامورها همة مواد پخشکنها را گرفتند. بعد به او پیشنهاد داد که با هم به جای دیگری بروند. پدر علی روی موتور سیاوش نشست و با هم رفتند. هوا تاریک شده بود. علی روی تاب میلرزید و بعد کنار تاب از حال رفت. هوا هم بس ناجوانمردانه سرد بود. کتاب حاضر از مجموعة آثار نوقلمان ادبی، دربرگیرندة داستانهای کوتاه با عنوانهایی چون تونل، همین امروز، تکههای دنیا، خواب خوش، پری کوچک غمگین و خواب حبیب است که به یک مورد از آن اشاره شد.