شیر نشو
داستانهای فارسی - قرن 14
صدای صلوات بلند میشود. جمشید قدم اول را بر میدارد جلو. صدای آقایش را میشنود یا دلش میخواهد صدای آقایش را بشنود که میشود. قاطی صدای صلوات، صدای خشدار آقایش بلندتر به گوش میرسد. از زیر پای آدمها تا حالا آنها را نگاه نکرده. اگر کسی میخواست میتوانست بنشیند روی کمرش. یال پوستین میرود پس گردنش. خار خار پشم خشک شده، سیخ سیخ فرو میرود روی پوست گردنش. اذیتش میکند. گردنش را ناخودآگاه تکان تکان میدهد که بخوابد خارشش. نمیخوابد. انگار کسی با دست میکشد روی گردنش. دست آقایش را پشتش حس میکند. چند بار بر میگردد و پشت سرش را نگاه میکند. دنبال آقایش میان جمعیت میگردد. نیست ولی حضورش را حس میکند. روبروی خیمهگاه پیش میرود.