آد و غولهای یخی
داستانهای انگلیسی - قرن 20م. - ادبیات کودکان و نوجوانان
در روزگاران دور، پسری نوجوان به نام «آد» زندگی میکرد که کمی غیرعادی بود. پدرش دو سال پیش در بحبوحة جنگ چنان که شایستة یک وایکینگ بود به دست اسکاتلندیهای باافتخار کشته نشده بود. مادرش بعد از مدتی با فردی به نام «آلفرد» ازدواج کرده بود. در زمستان آد از خانه گریخت، در حالیکه یک پایش مجروح بود و با چوب زیر بغل راه میرفت. او در جنگل به موجوداتی برخورد کرد که داستان غریبی برایش تعریف کردند. آد بعد از آگاهی از اسارت شهر باستانی خدایان شمال به دست غولهای یخی مهاجم روانة سفر شد تا شهر را از چنگال ستمگر غولهای یخی مهاجم نجات دهد و در این راه پرخطر اسیر ماجراهای وحشتناکی شد.