مروارید
داستانهای فارسی - قرن 14
سلیم و مروارید در زمان بیکاری، به دور از چشم دیگران، پنهانی ساعتی را با هم میگذراندند و مروارید همیشه از سلیم میخواست که هر چه زودتر این عمارت را ترک کنند و به جای دیگر بروند تا زندگی مشترکشان را شروع کنند؛ اما سلیم دلش میخواست پول بیشتری جمع کند تا زندگی راحتتری را شروع کند. غافل از اینکه خانواده رجب در جستجوی قاتل بودند و پلیس در تعقیب سلیم؛ اما سلیم از این موضوع خبر نداشت...