یک روز ترسناک خیلی بد
الکساندر صبح که از خواب برمیخیزد، مشاهده میکند، آدامسی که دیشب خورده به موهایش چسبیده است. وقتی از تخت پایین میآید پایش را روی اسکیت گذاشته و سر میخورد. زمان حاضر شدن بر سر میز صبحانه نیز برخلاف همیشه، جعبة سریال صبحانهاش خالی است و هیچ اسباببازی در آن وجود ندارد. پس از صرف صبحانه به همراه دوستانش «آندره و الیوت» سوار سرویس مدرسه میشود. اما آن دو به الکساندر اجازه نمیدهند که کنار پنجره بنشیند و به همین دلیل الکساندر که ما بین آنها قرار گرفته احساس فشار و ناراحتی زیادی میکند. در مدرسه نیز خانم معلم نقاشی الکساندر را نمیپسندد و فقط از نقاشی «بل»، دوست الکساندر تعریف میکند و... داستان حاضر نخستین اثر نویسنده است که در سال 1972 منتشر شده و اینک به فارسی برگردانده شده است. این داستان به شرح وقایع بدی اختصاص دارد که برای پسربچهای با نام الکساندر از یک صبح تا شب اتفاق میافتد.