هرم: فقر، بیسوادی، عشق
در «سرنوشت»، مردی تهیدست در یک کاروانسرا مشغول به کار بود. او با شنیدن خبر آبستنی همسرش از صاحب کاروانسرا درخواست مرخصی کرد، اما با مخالفت او روبهرو شد. یک شب صاحب کاروانسرا در خواب دید که همسر مرد فقیر کودکی به دنیا آورده و تمام اموال و داراییهایش به او میرسد. بعد از آن تصمیم گرفت کودک را از بین ببرد. اما در این کار موفق نشد و به خواست خداوند آن کودک در دامان مادرش پرورش یافت و دست روزگار آن دو را بار دیگر در مقابل یکدیگر قرار داد. مجموعة حاضر حاوی داستانهای کوتاهی تحت عنوان سرنوشت؛ آرزوی ناکام؛ و عاشقان کوچک است.