خدا، شیطان، انسان
«سمعان»، کشیشی بود که برای پند دادن به مردم و شفای روحی آنها از بیماریهای ناشی از گناه و نجاتشان از دامهای شیطان در میان روستاهای شمال لبنان، آمد و شد میکرد. در غروب یکی از روزهای پاییز که سمعان در حال حرکت به سوی روستای دورافتادهای بود، صدای نالهای را شنید. ناله مربوط به مردی عریان و برخاک افتاده بود که خون از سر و صورتش جاری بود. مرد فریادکنان از سمعان میخواست تا او را نجات دهد. سمعان احساس کرد که این مرد شاید راهزنی بوده که اینک به سزای اعمالش رسیده است، اما پس از گفتوگو با او پی برد که شیطان است. شیطان طی صحبت با سمعان در نهایت او را متقاعد ساخت که اگر شیطان و ترس از او نبود آرزوها و امیدها در قلب انسانها نابود میشد و زندگی لذتی به همراه نداشت. سمعان با شنیدن این سخنان تصمیم گرفت تا به شیطان، به رغم میل باطنی خود، کمک کند. مجموعة حاضر حاوی چند داستان کوتاه از «جبران خلیل جبران» ـ شاعر و نویسندة لبنانی قرن بیستم ـ است که «خدا، شیطان، انسان» یکی از آنهاست. عناوین دیگر داستانها عبارت است از: مترسک؛ خدای نیکی و خدای بدی؛ و زبان دیگر.