داستان همیشگی
الکساندر فیو دوریچ جوانی بیستساله است و به همراه مادرش آناپاولونا آدویوا در ملک کوچکی، در دهکدة کراچی واقع در روسیه زندگی میکند. او برای کار در اداره روانة پترزبورگ میشود. عموی او با رفتاری خشک و خالی از عواطف یکی از اتاقهای خانهاش را به او میدهد. الکساندر در آنجا به عشق نادنکالو بتسکایا گرفتار میشود و قول وفاداری خود به سونچکارا که در دهکده تصمیم به ازدواج داشتند فراموش میکند. او کورکورانه عاشق شده و وقتی عموی او از این عشق مطلع میشود، آن را بیهوده میداند و با ازدواج آنها مخالفت میکند و ماجرا به گونهای دیگر پیش میرود.