چشمها، آن چشمها (مجموعه داستان)
داستانهای فارسی - قرن 14
مادربزرگ پس از سالها با ترس از ماری زردرنگ، که در زیرزمین خانه و در صندوقچه لانه داشت، زندگی میکند. او هربار که این مساله را به پدربزرگ گوشزد میکرده، با پشتگوش انداختن این مساله مواجه میشده است. تا این که سرانجام عمر مادربزرگ تمام میشود. پس از گذشت سالها از مرگ مادربزرگ، پدربزرگ ادعا میکند که آن ماری که همسرش همواره نشانیهای آن را میداده دیده است. او نوههایش را بسیج میکند تا به دنبال مار بگردند. اما آنها با رفتن به زیرزمین و باز کردن در صندوقچه فقط با پوست خشکیده و خرد شدة مار ی که پوست انداخته بود مواجه میشوند. در مجموعة حاضر 18 داستان کوتاه جمع آمده که «مار» یکی از آنهاست. عناوین برخی دیگر از داستانهای کتاب بدین شرح است: مسافر کربلا؛ مجنون؛ میخوای نیفتی؛ مسافر؛ راز عکسها؛ اشخاص؛ و طعم شیرین عدالت.