عفعف
داستانهای کردی - قرن 14
واژهها دوره ات کردند. واژهها عرصه را برایت تنگ کردند. با مشت و لگد به جان دیوارها افتادی. کم کم واژهها میان عرق تنت آب شدند و آن وقت آرام گرفتی و جمله را با خود تکرار کردی. از ترس آن که مبادا یادت برود، تصمیم گرفتی عین جمله را با زنجیرهای دست و پایت روی یکی از دیوارهای سلول بنویسی. قوایت را جمع کردی و یکی از حلقههای زنجیر را انتخاب کردی. حلقه را بین دو انگشت گرفتی... جز واژه 97 عف عف نتوانستی چیز دیگری بنویسی. از دیوار فاصله گرفتی و به واژه خیره شدی... نه درست میدیدی؛ تو دیوار سیاه سلول را خراشیده بودی، برای همین هم واژه عف عف در دل سیاهی و سپیدی میزد.