هفت قلهی سیاوش
نویسنده در این داستان، مراحل تکامل شخصیتی با نام "سیاوش" را با گذر از مراحل طلب، دانش، شناخت، استقلال، عشق، تجربه و فنا بازگو میکند. او در طی این مراحل از راهنمایی نمادین با نام "کوه" کمک میگیرد و سرانجام نیز به زندگی روزمرهی خود بازمیگردد. در بخشی از داستان به نقل از راوی آمده است: "کوه، مرا به دوستی با خود برگزیده بود و مرا با خود به دنیای اسرار برده بود. کوه به من زبان جهانی را آموخته بود و به من آموخت که چهطور با چشمه، با گل، درخت، سنگ، بوته، زمین و آسمان صحبت کنم. او به من زبانی آموخته بود که من را قادر به صحبت با تمام موجودات عالم ساخته بود و آن زبان باطن و زبان درون تمام موجودات عالم است. هرگاه قادر به نفوذ در باطن این جهان باشیم، میتوانیم به درون لایههای ناپیدای این جهان وارد شویم و قادر به صحبت به زبان جهانی با تمام موجودات، خواهیم شد و این به معنی وارد شدن و گذشتن از مرزها و دروازههای جهانهای ناشناخته است. جهانهایی که میتوانند به شناخت ما از این دنیا کمک کنند".