پشت کوچههای تردید
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی درباره زندگی کسی است که قصد دارد زندگیاش را درست و زیبا بسازد، مثل تمامی آدمها که نیتی غیر از این ندارند اما گاهی هر کوششی فقط آدم را به دیوارهای بسته میرساند. این داستان میتواند نگاهی دیگر را به زندگی برای خوانندگان نشان دهد. در داستان میخوانیم: «دکتر تنهاش را روی صندلی چرم گردان جابهجا میکند، کمی به سمت چپ متمایل میشود، ذرهبین را روی دستهایم نگه میدارد، بالا و پایین میکند سرش را روی ذرهبین خم میکند».