گیسیا
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
گیسیا با اضطراب و اشتیاق روی پاهایش میلرزید. زیباترین لباس راستهی قرمزش را پوشیده بود. صورتی گرد و سفید که در محاصره گیسوان شب مانندش قرار گرفته بود. زلف بلند بافته شدهاش، اژدهایی بود که تا سینهها خود را پایین آورده و از چشمان درشت سیاهرنگش محافظت میکردند. ابروان به هم پیوستهاش پرستوی عاشقی بود که در آسمان پیشانیبلند گیسیا برافراشته شده بود. در پس این چهره زیبا و قد بلند، سیرتی زیباتر نهفته بود که مهربانی الفبایش بود و عشق نحوش و بیدلیل نبود که الله داد تا این حد شیفته او شده بود.