شب گربههای چشم سفید
داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان
ماجرای داستان از آن جا آغاز میشود که نوجوانی در خانه تلاش میکند تا گربهای را ـ که هر از گاهی در پی شکار کبوتر اوست ـ با پاره آجر تنبیه کند .او با تلاش فراوان بی آن که گربه متوجه شود آجر را برمیدارد ;اما درست در همان لحظه صدای کوبه در بلند میشود و در پی آن جوانی سراسیمه وارد خانه میشود . پدر خانواده از جوان میخواهد بیدرنگ خانه آنها را ترک کند اما جوان که عدهای در تعقیباش هستند، از پدر میخواهد کمی به او مهلت بدهد .اما پدر که سالها پیش رانندهای پسر ارشدش "احمد "را زیر گرفته و متواری شده است از همه کس رویگردان است و همه را مقصر میداند .او با این تصور، فرصت را برای انتقامجویی مناسب میداند .به گمان او، مرد جوان هم مانند همه کسانی است که روز تصادف او و پسرش را نگاه کرده بودند تا پسرش در آغوشش جان سپرده بود .از همین روی، از جوان میخواهد خانه را ترک کند .در این هنگام جوان یادداشتی را به دست مادر خانواده میدهد و از او میخواهد تا یادداشت را به دست پدرش برساند، سپس میافزاید به پدرم بگویید" :این را احمد داد "تشابه اسمی احمد با فرزند خانواده که در تصادف جان باخته، باعث شوک پدر میشود و از جوان میخواهد درنگ کند اما جوان مصمم در را میگشاید...سپس ماجراهایی روی میدهد که داستان براساس آن شکل گرفته است .این داستان برای گروه سنی "د "و "ه " نگاشته شده است .