فسقلی و گنج دزدان
یک روز عصر «سبزهباشی» نزد «سرخهباشی» و «پهلوان غضنفر» رفت و خبر دزدیده شدن «فسقلی» توسط دزدان را به آنها داد. پس هر سه به راه افتادند، اما وقتی به کنار در غار دزدان رسیدند کلمۀ رمز از یادشان رفته بود. در این هنگام پهلوان فریاد بلندی کشید و سنگ جلوی غار ترک خورد و ریخت و دزدان نیز ترسیدند و فرار کردند.آنها فسقلی را نجات دادند و فسقلی هم خزانۀ مخفی دزدان را به آنها نشان داد. به این ترتیب با آن گنج یک قصر باشکوه خریدند و سالهای سال، به خوبی و خوشی در آن زندگی کردند.