ماجرای یک روز برفی
داستانهای اخلاقی
«علی» و «ناصر» در هوایی سرد و برفی از مدرسه به خانه برمیگشتند. ناصر کاپشن نداشت و علی وقتی به خانه رسید، کاپشن خود را به ناصر داد و به او گوشزد کرد که مثل دفعة قبل بدقولی نکند و کاپشنش را ساعت پنج برگرداند. ساعت از پنج گذشت و ناصر قولش را به کلی فراموش کرد. صبح روز بعد علی به خانة ناصر رفت و کاپشنش را از او گرفت. ناصر خیلی خجالت کشید و تصمیم گرفت از آن پس پسر منظمی باشد و دیگر بدقولی نکند. پدر ناصر نیز هنگام رفتن به سفر از ناصر قول گرفته بود که اگر پسر خوبی باشد برایش یک چکمة چرمی سوغاتی بیاورد. ناصر هم که پسر منظمی شده بود، به قولش وفا کرد و پدر برایش یک جفت چکمه سوغات آورد. کودکان در این داستان تربیتی با «وفای به عهد» و «نظم در کارها» آشنا میشوند.