من هم هستم
داستانهای فارسی - قرن 14
قدم زدن در خیابانهای شلوغ، یکی از تفریحات من بود. تماشای آدمهای مختلف، با تیپ و قیافههای مشابه، اما متضاد. ای کاش میتوانستم ذهنهای پر تلاطمشان را بخوانم. دوست داشتم غم پنهانی که در پس چهرههای شاد و لبخندهای کش دارشان نهفته است را درک کنم. تنها وجه اشتراک این آدمها، نفس کشیدن است. تلاش برای ماندن، برای زیستن و جاودانه شدن؛ این را از قدمهای تندشان میفهمیدم. برعکسِ من که نه به زیستن میلی داشتم و نه قدمهایم سریع بود. آهسته و بی حال در آن غروب بهاری قدم میزدم.