ردپای سکوت
داستانهای فارسی - قرن 14
«بهار»، دختری شاد و خندان در خانوادهای متمول و با پدر و عمه و دخترعمهاش «غزل» زندگی میکند. چند سالی است که مادرش از پدرش جدا شده است. بهار همیشه برخلاف عقاید خانوادگی و بهخصوص عمهخانم رفتار میکند و این مسئله عمهخانم را ناراحت میکند. عمو «کمال» که پسرخاله پدری بهار است و از طرفی همکار او نیز هست دلباخته غزل است، برای همین سعی میکند بیشتر با خانواده غزل و بهار رفتوآمد کند، او طی صحبتی با پدر بهار قرار میگذارند تا آخر هفته به شمال بروند، در شمال «کامبیز»، برادرزاده کمال با رفتارهایش سعی میکند توجه بهار را جلب کند و... .