شبهای بیفروغ
این داستان شرح زندگی پر فراز و نشیب زنی جوان به اسم «ماریان» است. او بعد از مرگ همسرش با تحمل مشقات بسیار از تنها دخترش «اپی» نگهداری میتکند بی آنکه مردم دهکدهاش اهمیتی برای آنها قائل شوند. سرانجام در یکی از شبهای سرد پاییزی زن و مردی جوان به کلبهی محقر آنها پناه میآورند، «ماریان» با اندوختهی اندک خود از آنها پذیرایی میکند اما او که تا آن لحظه امیدی به ادامه زندگیاش ندارد تحت تأثیر نگاه کنجکاو مرد (جیمز) قرار گرفته و تمام سونوشت اندوهبار خودش را بازگو میکند. چهرهی معصومانه «ماریان» و زندگی رنجآورش موجب علاقهی «جیمز» نسبت به او شده و این عشق زود هنگام از چشم اطرافیان «جیمز» پنهان نمیماند. در ادامهی داستان مرگ ناگهانی همسر «جیمز» و طرد شدن او از سوی خانوادهاش اتفاق میافتد؛ و تنهایی و افسردگی او را به یاد «ماریان» میاندازد بنابراین به دهکده میرود تا از او تقاضای ازدواج کند اما ماجراهایی پیش میآید و سرنوشت جدیدی را برای آنها رقم میزند.