خورشید خاموش مجموعهی: داستان و شعر
شعر فارسی - قرن 14 / داستانهای فارسی - قرن 14
دو پسر خاله به نام آراز و شاپور عاشق آهو، دخترخالة خودشان بودند. رقابت بین آنها با انتخاب آراز توسط آهو به نفع آراز تمام شد و ازدواج آنها صورت گرفت. شاپور برای آراز پروندهسازی کرد و آراز به مدت سه سال به خلخال تبعید شد و بعد از اتمام تبعیدش به همراه آهو به روستای پدری آهو، «یوخاری قالا» رفت و زندگی جدید خود را شروع کردند. خاله هاجر به همراه پسرش شاپور که مهندس شده و در عشق، زندگی و شغل شکست خورده بود، برای عذرخواهی نزد آراز و آهو رفتند. آهو و آراز شاپور را بخشیدند. همان شب آهو درد زایمان گرفت و چون قابلة روستا به سفر رفته بود، آنها با ماشین شاپور به طرف شهر به راه افتادند. ماشین خراب شد و آراز در برف و بوران خاله هاجر و آهو را رها کرد و برای کمک رفت. او به روستای خرابهای رسید و هنگام عبور از آنجا توسط فرد باصلابتی به نام دکتر شمس از دست گرگها نجات پیدا کرد و آهو نیز توسط همسر دکتر که مامای قابلی بود نجات یافت. این آشنایی موجب تغییرات عمیقی در زندگی آراز میشود که در این کتاب میخوانیم. این کتاب مشتمل بر دو بخش به نامهای داستان خلوت خورشید و اشعار خلوت خورشید است.