خاک و سه داستان کوتاه
داستانهایی که در این کتاب جمع آمده، عبارتاند از: "خاک"، "سبز و سفید"، "قصه" و "گره" برای نمونه، "خاک"، روایت مردی است با نام "قدرت" که سالها پیش همسرش را از دست داده و اکنون با چهار دخترش زندگی را میگذراند. او که صاحب یک کمپرسی قدیمی با نام "ماک" است، روزی به رغم مخالفت ماموران شهرداری با خالی کردن مصالح ساختمانی در باقرآباد، به این کار اقدام میکند و در همان لحظه با سررسیدن "انوش" و "سلیم" ـ دو تن از ماموران شهرداری ـ و درگیری لفظی با انوش زد و خورد بین قدرت و انوش درمیگیرد. قدرت در حین دعوا متوجه حضور زنی زیبا که در کنار عصمتخانم ـ یکی از همسایهها ـ ایستاده میشود. این زن "گلاب" نام داشته که زنی بیوه و لال است. قدرت در همان نگاه اول به او دل میبازد، اما دلباختگی او به گلاب دیری نمیپاید، و متوجه میشود پسر خردسال او که مجید نام دارد، گم شده است. جستوجوی قدرت برای یافتن این پسر آغاز شده و...