قصههای شاهنامه: داستان اسفندیار و مرگ رستم
داستانهای فارسی - قرن 14
اسفندیار، پسر گشتاسب و معروف به رویینتن، در جوانی به دین زرتشت گرایید و برای رواج این دین، جنگهای فراوان کرد. او ارجاسب، پادشاه توران، را که دو دختر گشتاسب را به اسارت برده بود، شکست داده و روئیندژ را تسخیر کرد و دختران گشتاسب را رهایی بخشید. همچنین او هفتخوانی را که به جادو بر سر راه وی فراهم آورده بودند، از میان برداشت و چون تخت و تاج پادشاهی را از پدر میخواست، گشتاسب همواره وی را به جنگهای سخت و کارهای دشواری میفرستاد. سرانجام نیز گشتاسب به او ماموریت داد تا به زابلستان رفته و رستم را دستبسته به درگاه شاه آورد. اسفندیار روی به زابل نهاد و چون رستم، راضی به بسته شدن دست خویش نگردید، ناگزیر با او به جنگ پرداخت. سرانجام زال به راهنمایی سیمرغ، تیری دوشاخه از چوب گز فراهم آورد و رستم آن را به دو چشم اسفندیار که رویین نبود، زد و اسفندیار به همان یک تیر جان سپرد. داستان حاضر روایتی است از شاهنامه که به نبرد رستم و اسفندیار و وقایع قبل و پس از آن، اختصاص یافته است.