یه مثقال لبخند
طنز فارسی - قرن 14
کتابچة حاضر دربرگیرندة داستانهای کوتاه طنز اجتماعی است. یکی از داستانها به شرح زیر است: «وقتی توی آینه به خودم خوب نگاه کردم، تازه متوجه شدم، چهقدر پیر شدم و چشمام حسابی ضعیف شده، اولش کمی غصهدار شدم، بعد فکر کردم که پیری یعنی دانایی بیشتر با کولهباری پر از تجربه اما موهام اونقدر سفید نبود، شاید چون رنگ داشتند اینجور فکر میکردم، فردای آن روز بازآینه به من گفت: میبینی، دارن روزبهروز چشمهات ضعیفتر میشنها. تا روز دوشنبه که تعطیلی کاریام بود، تصمیم گرفتم سروسامانی به وضع خونه و اتاق خوابم بدم. شروع کردم به جارو کشیدن که دخترم با یک کهنه و مایع شیشه پاککن بر دست سراغم اومد و گفت: لطفا اون آینه رو حسابی گردگیری کن که...». پارهای از عنوانهای داستانها عبارتاند از: خوشبختی؛ نداشتن؛ صدای شب؛ ساعت؛ آینه؛ تاکسی خالی؛ زودتر خواستن؛ ورزش صبحگاهی؛ افکار مزاحم؛ امید؛ و خوششانسی.