عقاب سیاه و کبوتر مهربان
در یک جنگل کوچک و آرام، پرندگان بسیاری در کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی میکردند و همیشه در هر حالی، چه در شادی و چه غم، باهم بودند. آنها توسط کبوتر مهربان به وسیلۀ نامه با یکدیگر ارتباط داشته و از حال هم باخبر میشوند. این ایام خوش ادامه داشت، تا این که با آمدن عقاب سیاه همهچیز دگرگون شد. او بر روی بلندترین نقطه، لانهای ساخت و صاحب چندین جوجه شد، اما هیچیک از پرندگان متوجه آمدن او نشدند. مدتی نگذشته بود که کبوتر مهربان او را دید و به دیگران خبر داد. همۀ پرندگان نگران شدند. چند روز بعد عقاب به شکار پرندگان روی آورد. پرندگان نیز درصدد برآمدند تا چارهای بیندیشند. سرانجام آنها موفق شدند با مشورت و همکاری، عقاب و جوجههایش را از جنگل بیرون کنند. از آن پس مجددا آرامش و سکوت بر جنگل حکمفرما شد و پرندگان مثل گذشته به زندگی راحت و آسودۀ خویش ادامه دادند.