مادربزرگ عروسکی
"کتی" در خانه مشغول دیدن تلویزیون است که مادرش میگوید تماشای تلویزیون کافی است. کتی عصبانی به اتاقش میرود و ناگهان صدایی میشنود. صدا از عروسکی است که روزی متعلق به مادرش بوده است. او به کمک عروسک یک تلویزیون، یک اجاقگاز اسباببازی و سپس یک تخت برای او میسازد و سرانجام به خواب میرود. داستان در قالب شعر بیان شده است.