جغله
داستانهای فارسی - قرن 14
آقای «فرهادی» که هیچ نسبتی با «اصغر فرهادی» ندارد در یک شب تصمیم میگیرد همه چیز را از بین ببرد. این داستان، شخصیت منحصربهفرد جوانی را روایت میکند که مُدام در حال رؤیاپردازی است. او آدمهای اطرافش را آنطور که تخیل میکند، شناخته است. زیرلایههای روانشناسانه داستان به خاطرات غیرارادی (که به آن اشاره مستقیم نشده) بازمیگردد. شخصیت این داستان، ویژگیهای منحصربهفردی دارد که سَرخوردگیهای دوران کودکی و شکستهای پیدرپی سنین جوانی، او را به یک رؤیاپرداز صِرف تبدیل کرده که پناهگاهی جز خیال ندارد و... .