عبدالمجید در یک قدمی اعدام
داستانهای فارسی - قرن 14
«عبدالمجید در یک قدمی اعدام»، عنوان داستانی است که در یک فضای روستایی و طایفهای رخ میدهد. داستان از زمستانی سرد آغاز میشود. اُزمان که به چوپانی مشغول بود صاحب فرزندی میشود. همسر و نوزاد به دلیل بیماری از دنیا میروند. اُزمان با دو پسرش، عبدالمجید و حَتَم تنها میشود. عبدالمجید بسیار پسر آرام و عاقلی است و به تحصیل علاقه زیادی دارد. به دلیل فقر خانوده، عبدالمجید به سختی موفق به گرفتن دیپلم میشود و سپس راهی سربازی میشود. اتمام سربازی او همزمان با پیروزی انقلاب است. او که حالا دیپلم دارد در مرکز ویژه عشایر استخدام میشود. مرکز طبق قانون به تقسیم زمینهای وسیع و ییلاقی که در دست اربابان بود، اقدام میکند. این کار سبب خشم و کینه اربابان و ملاکان میشود و برگ دیگری در زندگی عبدالمجید ورق میخورد.