جایگاه نگرش سیستمی در نظام آموزشی
نگارنده در این کتاب با اشاره به این که نظریهی عمومی سیستمها اولبار در سال 1968 به وسیلهی برتالنفی و به منظور طرح نظریهای که بتواند همهی سطوح علم از مطالعهی یک یاخته تا مطالعهی یک جامعه را شامل شود، مطرح شد، تصریح میکند: "هدف نظریهی عمومی سیستمها به وجود آوردن یک چارچوب نظری منظم برای توصیف روابط عمومی جهان تجربی و کشف چگونگی روابط و کنشهای متقابل در انواع سیستمها است. کوشش آن در جهت نیل به مقام یک علم کلی همتراز با ریاضیات و فلسفه است. این تئوری با طبقهبندی سیستمها بر مبنای کارکردها و نحوهی سازمان یافتن اجزای آنها در صدد دستیابی به اصول کلی و استنتاج قوانین یا الگوهای رفتاری است که به طور کلی در همهی سیستمها صادق و معتبر باشند. این نظریه از دانشهای تمام رشتههای مختلف علوم برای شناخت پدیدههای سیستمی مدد میگیرد و از اینرو میتوان آن را یک نظریهی فرارشتهای نامید و نه یک تئوری". وی در خصوص نگرش سیستمی در نظام آموزش به این نتیجه دست مییابد که برنامهریزی آموزشی نسبت به نظام آموزشی یک خردهسیستم و نسبت به برنامهریزی درسی یک فراسیستم و با هردوی آنها در حال میان کنش است. برنامهریزی درسی، خرده سیستم آموزشی و برنامهریزی آموزشی از خردهسیستمهای چندی تشکیل شده که با فراسسیتمها و خرده سیستمهای خود در حال میانکنش است. برنامهریزیهای آموزشی میتوانند با طراحی و اجرای برنامههای مناسب، نظام آموزشی را برای پاسخگویی به نیازها و تقاضاهای فزایندهی آموزشی، استفاده و هزینه کردن بهینهی منابع محدود، بهبود و ارتقای کیفیت آموزش و محکم و استوار کردن پیوند و ارتباط آموزش و اشتغال، مجهز کنند؛ برنامهریزیهای درسی به عنوان قلب آموزش میتواند با تدوین و توسعهی اجرای برنامههای درسی مناسب برای کاستن و رفع تنگناهای موجود در برنامههای درسی، کتب درسی و روشهای یاددهی و یادگیری و ارتباطها و میانکنشها بین معلم و دانشآموز، نظام آموزشی را برای برخورد با این چالشها یاری رسانند. این همه میسر نمیگردد مگر رویکردی سیستمی نسبت به این مجموعهی به همپیوسته و مرتبط و در حال میانکنش (محیط بیرونی، نظام آموزشی برنامهریزی، آموزشی و برنامهریزی درسی) اتخاذ گردد.