روزگاری با او
این کتاب، داستان زندگی دختری به نام مریم است که در سال آخر دبیرستان مشغول به تحصیل است. پدر مریم در یک چاپخانه کارمیکند. آنها زندگی آرامی داشتند تااینکه یک روز خبرآوردند پدر مریم را به خاطر آپاندیس به بیمارستان بردهاند ولی قبل ازآنکه پزشکان بتوانند برای او کاری بکنند پدر فوت میکند و به این ترتیب غمی بزرگ زندگی مریم و مادرش را فرامیگیرد. یک روز وقتی مریم عازم رفتن به مزار پدرش است ناگهان صدای ترمز ماشینی از پشت سر توجه او را به خود جلب میکند. راننده ماشین که جوانی خوش صورت و متین به نظرمیرسد به مریم میگوید او را تا هر جایی که بخواهد میرساند. مریم بیاختیار به او اعتماد میکند و سوارمیشود ...