من اینجا هستم
ترس - داستان / مادربزرگها - داستان / سالمندی - داستان
ویلهلم، پسرک این داستان از همه چیز میترسد. از سگها، کوسهها، جنگ، زنبور و... اما مادربزرگش، انگار از هیچ چیزی نمیترسد. مادربزرگ چه جوری توانسته این قدر شجاع شود و از هیچ چیزی نترسد؟