نقاب سرخ
داستانهای فارسی - قرن 14
دستهای ضحاک که از دو طرف بدنش را آویزان بود، بالا آمد و شانههای آریانا را لمس کرد. یکی از مارهای روی شانه او، خودش را به سر آریانا رساند. آریانا به یک طرف خم شد. بعد، چند قدم آن طرف تر، در کنار ضحاک ایستاد. ضحاک به مهرداد نگاه کرد و به آرامی پرسید: تو میدانی من کیام و اینجا کجاست؟